| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
شب سردی بود
پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن
شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه
رفت نزدیک تر
چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود
با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه
می تونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش
هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن
برق خوشحالی توی چشماش دوید
دیگه سردش نبود !
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه
تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت !
پیرزن زود بلند شد
خجالت کشید !
چند تا از مشتری ها نگاهش کردند !
صورتش رو گرفت
دوباره سردش شد !
راهش رو کشید رفت
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان مادر جان !
پیرزن ایستاد
برگشت و به زن نگاه کرد !
زن لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !
سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه
موز و پرتغال و انار ….
پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه مُو مُستَحق نیستُم !
زن گفت : اما من مستحقم مادر من
مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن
اگه اینارو نگیری دلمو شکستی !
جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند
میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد
قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش
دوباره گرمش شده بود
با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه پیر شی !
خیر بیبینی این شب چله مادر!
رمز عبور را فراموش کردم ؟ آمار مطالب کل مطالب : 2226 کل نظرات : 13 آمار بازدید بازديد امروز : 1347 نفر بارديد ديروز : 1158 نفر ورودی گوگل امروز : 135 نفر ورودی گوگل ديروز : 116 نفر بازديد هفته : 2785 نفر بازديد ماه : 3790 نفر بازديد سال : 8974 نفر بازديد کلي : 129486 نفر وضیعت آنلاین افراد آنلاین : 1 نفر |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 1158
بازدید هفته : 2785
بازدید ماه : 3790
بازدید کل : 129486
تعداد مطالب : 2226
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1